sanazsanaz، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات ساناز

من خیییییییییییییییییییییییلی نازم

دختر نازم خیلی قرتی شده دیروز توی مهدکودک جشن تولد بود یه آقای ارگ می زد همینطوری که نشسته بودی تکنو می زدی دستتو گذاشته بودی روی زمین و خودت تکون می دادی بعد دستاتو می بردی بالا و دس دسی می کردی همین که آهنگ قطع می شد تو هم دست نگه می داشتی دوباره آهنگ که شروع می شد دوباره شروع می کردی. ...
20 تير 1390

یک مطلب زیبا برای دلبندم

       چه بخواهیم و چه نخواهیم هر چه پیر تر میشویم ثروتمند تر میشویم !     نقره در سر -   طلا در دهان -  سنگ در کلیه   -  قند در خون ـ  سرب در پا  -  آهن در رگها     آیا هرگز گمان می کردید شما یک چنین دارائی هایی را درخود جمع کنید؟؟  دارایی هایی از نوع منفی    اگه یه وقت تنها شدی   اینو بدون که خدا همه رو بیرون کرده تا خودت باشی و خودش    کاش بتوانیم آن صیاد خوش قلبی باشیم که با تور محبت بهترین ها را صید می کند :   قلب ها را ...
15 تير 1390

برای 18 سالگی دخترم

کاش وقتی هجده سالم بود کسی این مسائل را به من میگفت! امروز در کافی شاپ مورد علاقه ام نشسته بودم که به صورت ناخوداگاه با دختری 18 ساله شروع کردیم به حرف زدن. گفت که چند هفته دیگر از دبیرستان فارغ‌ التحصیل می‌شود و بعد می‌خواهد بلافاصله از پاییز دانشگاهش را شروع کند. گفت، "اما نمی‌دانم می‌خواهم با زندگیم چه بکنم. الان فقط دارم با جریان پیش می‌روم." و بعد، با اشتیاق و با چشمانی صادق شروع کرد از من سوال کردن: * "تو چکار می‌کنی، شغلت چیه؟" * "کی و چطور تصمیم گرفتی که این کار را انتخاب کنی؟" * "چرا این را انتخاب کردی؟ چرا کارهای دیگر نکردی؟" * "چیزی بوده که دوست داشت...
15 تير 1390

سرما خوردگی فرشته

از دیروز تا حالا قند عسلم سرما خورده آب بینیت راه افتاده آخه یکی از بچه های مهدکودک(رکسانا با مزه) سرما خورده بود نی نی های دیگه هم از اون گرفتند امروز که امدم مهدکودک بهتر بودی داشتی بازی می کردی خیلی از نی نی های دیگه خوشت می یاد همش می خوای بگیریشون  دیشب خاله فرخنده زنگ زده بود حالتو بپرسه خیلی دلش برات تنگ شده  اخه خیلی دوست داره خاله فرزانه هم دیشب از خونه مامانی برگشت اخه امتحان داشت. فردا پنج شنبه عید مبعث خدایا به خاطر این روز عزیز دعا می کنم همه نی نی ها سلامت باشند فرشته کوچولوی من هم زودتر سرما خوردگیش خوب بشه.   ...
8 تير 1390

یک مطلب زیبا برای عسلم

اشکهايش   یک پسر کوچک از مادرش پرسید: چرا گریه میکنی؟ مادرش گفت: چون من زن هستم. پسر بچه گفت: من نمی‌فهمم. مادر گفت: تو هیچ‌گاه نخواهی فهمید. بعدها پسر کوچک از پدرش پرسید که چرا مادر بی‌دلیل گریه میکنند؟ پدرش تنها توانست به او بگوید: تمام زنان برای «هیچ چیز» گریه میکنند. پسر کوچک بزرگ شد و به یک مرد تبدیل شد ولی هنوز نمی‌دانست که چرا زنها بی‌دلیل گریه میکنند. بالاخره سوالش را برای خدا مطرح کرد و مطمئن بود که خدا جواب را میداند. او از خدا پرسید: خدایا، چرا زنان به آسانی گریه میکنند؟ خدا گفت: زمانی که زن را خلق کردم میخواستم او موجود به خصوصی باشد بنابراین شانه&zwn...
7 تير 1390

هشت ماهگی ناناز

سلام عزیز دلم این گلها رو تقدیم به تو ناناز خانم گل زندگی من و بابای می کنم امروز عسلم هشت ماهش می شه . من و بابایی خیلی دوستت داریم ...
25 ارديبهشت 1390

روز مامان

امروز روز مامانه دیروز عسل خانم برای مامانش دو تا دونه شکلات خریده بود وقتی کیف مهدکودکتو باز کردم دیدم توی یک جعبه سبز گذاشتی و برام تبریک نوشته بودی الهی مامان قربونت بره. تا حالا شکلات به این خوشمزگی نخورده بودم خیلی مزه داد     ...
17 ارديبهشت 1390
1